ارسال پیام از طریق مسنجر برای دردونه ...
این هفدهمین سالیه که در این خانه اجاره نشین
هستیم. هر کسی می فهمه، متعجّب میشه که
چه صاحب خانه ای دارید که این همه سال هنوز
جوابتون نکرده ! داشتن همچین صاحب خانه ای
بواقع یکی از شانس های بزرگ این سال های ما
هست. یک سرایدار آریانایی هم داریم، که همیشه
هوای ما رو
یک عمر به ایلومیناتی و کثافت کاری هاش به دید یک فیلم کاملاً علمی تخیّلی نگاه کردم. امّا در کنارش منتظر بودم تا زنگ راند آخر رو به صدا دربیاره..
در آخر این کار انجام شد. ولی شروع دوران کرونا، تنها یک "شروع" ساده ست. شروعی که به این سختی ست، پایان دهشتناکی خواهد داشت.
گاهی شب ها موقع خواب می ترسم چشم هام رو ببندم. که نکنه چشم هام به عقب بچرخه و داخل مغزم رو ببینم.
گاهی افکار شبانه به حدّی ترو تخریب و پیر می کنه، که ده سال حبس در یک زندان زندگیت رو تباه نمی کنه..
شاید بهتره قرص بی خیالی رو ساعتی پیش از خواب بخوری.
اگر چنین قرصی وجود داشته باشه..!
من به پژواک صدام شک دارم.
ولی شب، افکار بیصدام رو بشدّت حقیقی میشنوم.
دقیقاً همونهایی که مثل شکلکهای گفتگوهای مجازیمون دروغ و غلو شدهان..
درست بخاطر دارم..
سبز در آنروزهای من، خاکستری نبود.
آبی نیز، چندتا بود.
روزها آسمانیاش نیلی بود، شب ها مشکی.
سرخ هم حرفها برای گفتن داشت.
خصوصاً حین سرد شدن زمین در غروب، با نیلیاش روی هم می ریخت، و نارنجی زلال می زائید..
در آنروزهای من، صدای ماراتن رود